بیرون موزه دستم را ول می‌کند و روی زمین، کنار یکی از لامپ‌های هالوژنی که دور دیوارها تعبیه شده می‌نشیند. می‌روم کنارش و نگاهش می‌کنم. کنجکاوم بدانم داستان چیست؟ اما چیزی نمی‌پرسم. او هم چیزی نمی‌گوید.

 

- بیا بریم دیگه ماهکم! الان دیرمون میشه!

- بابا اینو نیگا شبیه earth ه!

 

پدرسوخته‌ی ستاره‌شناس من! دلم می‌خواهد بچلانمش. می‌گویم:

 

- ای قربونت بشم! بیا یه بوس بده ببینم!

 

سرش را بلند می‌کند و خیلی جدی می‌گوید:

 

- تو بوسات تیغ‌تیغیه ... دوس ندارم!

 

از این که کنفم کرده کمی حالم گرفته شده. با تقلید صدای بچه‌ها و با لحنی دلشکسته می‌گویم:

 

- عه! خب باباها بوساشون تیغ‌تیغیه دیگه! منم وقتی بابام بوسم می‌کرد بوساش تیغ‌تیغی بود ... ولی من دوس داشتم بوساشو! (می‌خواهم خَرش کنم تا بوس بدهد، که ناکام می‌مانم)

بغلش می‌کنم و راه می‌افتیم. می‌پرسد:

 

- توام مگه بابا داری بابا؟

- همه بابا دارن، مامان دارن.

- پس چرا من مامان ندارم؟!

- شما هم مامان داشتی دخترم.

- خب پس مامان کجاس؟

- ...

- مامان کجاس بابا؟

- اینجا نیست عزیزم ...

- کجاس؟

 

می‌مانم چه جوابی بدهم.

 

- توی آسموناس

- یعنی تو Moon ه؟

- نه دخترم توی Moon نیس!

- توی یه Planet دیگه‌اس؟!

- نمی‌دونم. نه.

- ولی moon یک  Rock ه Planet  نیس!

 

هاج و واج مانده‌ام از این اخترشناس کوچکم که هنوز مرگ را نمی‌شناسد، اما میداند که ماه یک تکه سنگ توی آسمان‌هاست و Planet نیست. با ریش چند روزه‌ی تیغ‌تیغی محکم می‌بوسمش و او با نارضایتی توی بغلم دست و پا میزند.